خنده حلال: بیخودی دلش شور میزنه
تند تند غذا میخورد
جویده و نجویده لقمه اول را که می گذاشت سر دهانش لقمه دوم در دستش بود..
پشمک را به این سرعت نمی خوردند که او غذا می خورد
باهم رفیق بودیم؛گفتم:
اگر وقت کردی یک نفس بکش،هوا گیری کن دوباره شیرجه برو تا ما مطمئن شیم که زنده ای و خفه نشدی..
سری تکان داد و به بغل دستی اش اشاره کرد:
” چی می گه؟ “
او هم با دست زد روی شانه اش که کارت رو بکن،چیز مهمی نیست، بیخودی دلش شور میزنه